آن همیشه سبز


 

منظومه اي در رثاي سردار سرلشگر پاسدار شهيد حاج محمد ابراهيم همت

 

سرآغاز

 

آن روزها رفتند.آن روزهاي سبز ، آن روزهاي سپيد,آن روزهاي سرخ . آن روزها رفتند آن روزهايي که مردان حماسه ، در عبور از سد آتش و آهن مرگ را به بازي مي گرفتند . آن روزها رفتند ؛ آن روزهاي سرشار از صميميت هاي محض ، آن روزهاي آب و آيينه و قرآن ، آن روزهايي که عشق خلاصه همه لحظه ها بود و لحظه ها آيينه تمام نماي تفاهم و عاطفه و ايثار و ايمان و رادمردي . آن روزهايي که اشک ها و لبخندها به هم مي پيوست و سرو قامتان اين ديار شقايق آبرو با شتابي شهاب گونه از « من » رها مي شدند ، « ما » مي شدند . آن روزهايي که آن پير ، آن پير روشن ضمير ؛ « خميني کبير » آسماني ترين ها را به ما مي آموخت و ما ، در راه شيري کهکشان گام بر مي داشتيم و ستاره ها ، به گام هايمان رشک مي بردند . آن روزها رفتند.اينک ما مانده ايم و ياد روزهايي که دلمان را روشن و روشن تر مي سازد .

 

اينک ما مانده ايم و پنجره هايي که به سوي خاطره ها گشوده مي شود . اينک ما مانده ايم و قدمي ، ما مانده ايم و قلمي ، ما مانده ايم و …

 

به لحظه هاي روشن و سرودن پناه مي برم . در ساحل خيال مي ايستم ، آن روزهاي پرفراز و نشيب مانند موج ها ،‌يکي پس از ديگري خود را به ساحل مي رسانند و من ، آرام آرام تجربه هاي به ساحل رسيده را بر مي دارم تا زمزمه هاي شاعرانه ام را در آفاق شقايق ها طنين انداز کنم . تا آوازهايم عطر حماسه هاي بزرگ مردان مرد را در همه کرانه ها و بي کرانه ها رها سازد . مي خواهم آوازهاي زلال خود را به گوش کوه ها برسانم تا در پژواکي هميشگي آيندگان آن را بشنوند ، بخوانند ، بفهمند ، با آن زندگي کنند ،‌به آن عشق ورزند و بدانند که چه بر اين سرزمين مقدس رفته است و چگونه شد که سرزمين هاي سوخته ،‌ديگر بار سبزترين لحظه ها را تجربه کردند و به همت مردان اين خطه ، همه چيز را طلوعي دوباره باليدن گرفت …

 

آري بايد دغدغه هاي دروني ام را برايتان بسرايم ، به سهم و توان و بضاعت خويش که اگر مرا در اين راه بضاعتي باشد به لطف و همت شرزه شيراني است که «‌همت» نيز از آن قبيله بود .

 

مي خواهم از مردي بگويم که در اندازه هاي زميني نمي گنجد ؛ مردي که تنها به خدا مي انديشيد ، مردي که در سبزترين فصلهاي زندگي خويش ، از همه چيز گذشت و ناگهان با ناگهاني ترين زخمها و زخم واره ها ، به بي کرانه هاي محض پيوست . مردي که هر روز ، جنوب ، آوازهاي زخمي اش را براي نخل ها و رمل ها و رودها زمزمه مي کند .

 

مردي که زمين براي او کوچک بود . مردي که بزرگ بود.

 

عبادت و مقامات معنوى


اوايل فروردين سال 1360 بود. نيمه شب از خواب بيدار شدم. سالن بزرگى پشت

اتاقمان قرار داشت، ديدم كه از سالن صداى ناله مى‏آيد، جلوتر كه رفتم ديدم حاج

همت است كه ناله مى‏كند. كمى دقت كردم; ديدم با يك حالت عرفانى عجيبى نماز

شب مى‏خواند و به درگاه خدا ناله و گريه مى‏كند. اين شايد عجيب‏ترين صحنه‏اى

بود كه در طول عمرم مى‏ديدم. اگر كسى يك ساعت سخنرانى حاج همّت را گوش

كند مى‏بيند ايشان دائم از خدا، ايمان، صداقت و دوستى مى‏گويد، هميشه مى‏گفت:

»اگر هر كارى كنيد براى خدا باشد، پيروزى از آن ما خواهد بود«. او مى‏گفت »همه

كارهايمان بايد براى خدا باشد; جنگمان براى خدا باشد، همه چيزمان براى خدا

باشد حتى خوابيدنمان هم براى خدا باشد. اگر همه كارها براى خدا باشد چه بكشيم

و چه كشته شويم، پيروز هستيم«.

فرمانده فرهنگی


حاج همّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر ايمانى و فرهنگى بود.

حاجى معتقد بود كه جنگ ما بر اساس اعتقاد بوده و اگر بنا است بين آموزش نظامى

و عقيدتى به يكى بيشتر ارزش بدهيم آن آموزش عقيدتى است. قبل از عمليات

والفجر 4، وقتى لشكر در اردوگاه شهيد بروجردى بود، به من مى‏گفت: »حاج آقا!

بچه‏ها را جمع كنيد و برايشان كلاس عقيدتى بگذاريد.« يك‏بار ديگر به من گفت:

»من در اين عمليات روى آموزش عقيدتى بيشتر از آموزش نظامى حساب مى‏كنم.«

واقعيت اين بود كه در عمليات والفجر 4، تنها چيزى كه مى‏توانست بچه‏ها را به

بالاى ارتفاعات »كانى مانگا« برساند، اعتقاد و ايمان آنان بود. دشمن در بالاى كوه،

استحكامات قوى و وسايل زرهى داشت و ما بايد با دست خالى بر آنان غلبه

مى‏كرديم. در آن عمليات، كارهاى سخت‏تر بر عهده گردان‏هايى گذاشته شده بود

كه از نظر روحى وضعيت بهترى داشتند )مثلاً بيشتر نيروهايشان اهل نماز شب

بودند( اين سياست ايشان موفقيت‏آميز بود و توانستيم ارتفاعات كانى‏مانگا را با

دست خالى بگيريم.

خلاصه آن كه او اوّل يك نيروى عقيدتى و فرهنگى بود تا يك فرمانده نظامى.

فرازهايي از سخنان شهيد حاج همت


 

*** به خداي يكتا پناه مي برم, از آن عزيز مقتدر مدد و استعانت مي جويم, تا باري را كه به شانه گرفته ام با سربلندي و سرافرازي به مقصد برسانم .تنها به ياد خدا باشيد, به او پناه ببريد و توكل به خدا داشته باشيد.

 

*** با خداي خود پيمان بسته ام تا آخرين قطره خونم, در راه حفظ و حراست از اين انقلاب الهي يك آن آرام و قرار نگيرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلاي كلمه الله و بسط فرهنگ اسلامي تلاش نمايم به همين سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه هاي خون و حماسه روي آورده ام.

 

*** ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه شهيدان و استعانت از درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي (عج) وصل نمايد و در اين تلاش پي گير مسلما" نصر خدا شامل حال مومنين است.

 

*** شهادت ,زيباترين , بالنده ترين و نغزترين كلام در تاريخ بشريت است. شهادت بهترين و روشن ترين معني حقيقي توحيد است و تاريخ تشيع خونين ترين و گوياترين تابلو نمايانگر شكوه و عظمت شهيد است.

 

*** كدام سپاهي در خارج دوره ديده است, هر چه دوره بود در همين جبهه هاي جنگ بود. در همين گرد و خاك, كوه و دشت و گرماي سوزان و سرما بود. هر چه آموخت با خون بود . هر چه تجربه بود با خون بود.

 

*** پدر و مادر! من زندگي را دوست دارم, ولي نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خويش را گم و فراموش كنم. علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم.

 

شهيد حاج ابراهيم همت

 

*** او انساني بود كه براي خدا كار مي كرد و بالاترين اعمال را داشت. شهيد حاج همت سخت ترين كارها را در لشگر و جبهه شخصا" به عهده مي گرفت . مردي با ايمان و اخلاص بود, هر كاري كه از آن سخت تر و دشوار تر نبود, حاج همت مردانه به عهده مي گرفت. خدا رحمت اش كند. كارهاي او حساب شده و بسيار قابل تمجيد و تكريم است.

طلایه و...

 

اينجا سرزميني شوره زار و سوزان است . اينجا همان طلائيه خودمان است . نيك بنگر كه اين سيم خاردارها و خورشيدي ها براي سر و سينه هاي بسيجيان ترسيم شده اند . آيا كسي هست كه رد گلوله ها و لكه هاي خون را به نيش سيم خاردارها ببيند؟ آيا كسي هست كه پيكر اين بسيجي را از لابلاي سيم خاردارها خارج كند ؟ آيا كسي هست كه اين دست جدا شده را به پيكرش باز پس دهد؟

 آري اينها بالهاي ملائكه اند كه به زمين آرام گرفته اند . ميدان مين را نظاره كن كه چگونه زيبا جلوه مي كند . آيا كسي هست كه ميدان مين را ، ميدان وصل و عروج ببيند؟ اينجا همان طلائيه خودمان است و آن سه راهي شهادت ، همان سه راهي معروف است. ببين موتور كوفته و آن جسم بي جان را كه چگونه راحت و آرام گرفته است . او همت است . همان حاج همت خودمان. فرمانده لشكر 27 حضرت رسول (ص) كه سر ندارد ... .

 آيا كسي هست كه پيكر بي سر حسين را به ياد آورد ؟ آيا كسي هست كه گودال وصل را به ذهن آورد ؟ آيا كسي هست كه بتواند خبر شهادت او را به همسر و دو فرزندش هديه كند؟ آيا كسي هست كه شدت جراحات و عمل تركشها بر سر و صورت و سينه اش را براي خانواده اش توصيف كند ؟ آيا كسي هست كه بتواند به فرزندانش بگويد كه بابا ديگر سر ندارد؟ هيچ ميداني معناي رجال صدقوا را ...

میخواستم بنویسم از همت

همه چیز به ذهنم رسید و هیچ چیز روزنامه خوندم , نت سر زدم , یاد سی دی هایی افتادم که از شهدا داشتم , یاد وصایا  , یاد عکس های شهدا ولی هیچ چیز ...

به راستی من , تو  , ما چه میدانیم از شهدا ؟ ادعا داریم یا بهتر بگویم نوک پیکان رو به طرف خودم بگیرم ادعا دارم که دوستدار شهدایم , مدیون هستم , قدرشان را می دانم  به راهشان ره می پویم ولی کو ؟

کجاست ؟

چه نمک شناسی ؟

چه اعتقادی ؟

چه دوست داشتنی ؟

تو بگو بنویس ده خط از همت

تو بگو بنویس یک سطر از باکری

تو بگو بنویس یک جمله از متوسلیان

بنویس یک کلمه از ...

هیچ و دیگر هیچ

گاهی می خواهم به حال خودم زار بزنم می خواهم سر خودم داد بکشم فریاد بزنم و بگم

بس نیست این همه ادعا ؟

به دیگران خرده می گیری ؟

از ناملایمت های جامعه می گی ؟

غم عالم تو دلت می شینه وقتی یه فرشته بد جور و نافرم تو خیابون می بینی ؟

بغض راه گلویت را می گیرد وقتی به مزار شهدا می ری و اینهمه معطر بودن آسمونشون را حس می کنی و باز هم از غفلت بازماندگان در حیرت می مونی ؟

اشکت سرازیر میشه وقتی نامه هایی مثل نامه زهرا به پدرشهیدشو  را می شنوی ؟

عصبانی می شی وقتی  امثال  امیر حسین ها  جسورانه حرفهای نسل سومی ها رو چشم تو چشم مسولان بنیادها و سازمانها می گن ولی  اونها هنوز .... ؟

قاطی می کنی وقتی می بینی خیلی بی تفاوت  به مقدساتت توهین می کنن  ؟

خب خودت چی ؟ خودت چیکار کردی ؟ خودت چه گلی زدی به سرشون که دیگران نزنند ؟

خودت چقدر رعایت کردی ؟ یعنی تو نمیدونی یه شهید چی گفته ؟ چی میخاد ؟

چه وصیتی به تو و امثال تو داشته ؟

چرا میدونی همه رو می دونی

ولی تو خودتم تو راسته همون خرده گیرایی .

اینها همه مثل یه فیلم از جلوی نظرم رد شد 

به یکباره  دلم گرفت

 چقدر غریب بودند در میان این همه شناسنامه  که از این گوهران تابناک  ساختیم

چقدر دور و گمنام بودند

چقدر تنها بودند

 شنیده بودم که عاشقان غریبند وگمنام و تنها

فقط یک چیز به ذهنم می رسد که بگویم

عاشق

عاشقان ناب

عاشقان واقعی

عاشقان عشق 

عاشق شدند و کشته شدند و بهای خونشان را از عاشق کش خود گرفتند . 

شهيد همت


 

من خاك پاي بسيجي‌ها هم نمي‌شوم. اي كاش من يك بسيجي بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‌شدم.

- ما هرچه داريم از شهيدان گرانقدرمان داريم و انقلاب خونبارمان نيز مرهون خون اين عزيزان است.

  - شهادت در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور، شركت و الحاد مي‌زند و خواهد زد.

  - اسلام دين مبارزه و جهاد است و در اين راه احتياج به ايمان، ايثار، صبر و استقامت است.

  - با خداي خود پيمان بستم تا آخرين قطرة خونم، در راه حفظ و حراست اين انقلاب الهي يك آن آرام و قرار نگيرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلاي كلمه‌الله و بسط فرهنگ اسلامي تلاش نمايم، به همين سبب سلاح به شانه گرفتم و رو به جبهه‌هاي خونين نمودم.

گوشه‌اي از خاطرات كردستان به قلم شهيد

 

در هفدهم مهرماه 1360 با عنايت خداي منان و همكاري بي‌دريغ سپاه نيرومند، مريوان، پاكسازي منطقة (اورامان) با هفت روستاي محروم آن را به انجام رساند و به خواست خدا و امدادهاي غيبي (حزب رزگاري) به كلي از بين رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سيه بخت، تسليم قواي اسلام گرديدند. يكصدتن به هلاكت رسيدند و بيش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهيان توانمند اسلام افتاد.

 

پاسداران رشيد با همت و مردانگي به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و كار اين پاكسازي و زدودن جنايتكاران پست، تا مرز عراق ادامه يافت.

 

اين پيروزي و دشمن سوزي، در عمليات بزرگ و بالندة محمد رسول‌الله (ص) و با رمز (لااله الاالله) به دست آمد.

 

در مبارزات بي‌امان يكساله، 362 نفر از فريب‌خوردگان (دمكرات، كومله، فدايي و رزگاري، با همة سلاحهاي مخرب و آتشين خود تسليم سپاه پاوه شدند و امان‌نامه دريافت نمودند.

 

همزمان با تسليم شدن آنان، 44 سرباز و درجه‌دار عراقي نيز به آغوش پرمهر سپاه اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال يافتند.

 

منطقة پاوه و نوسود به جهنمي هستي‌سوز براي اشرار خدانشناس تبديل گشت؛ قدرت و تحرك آن ناپاكان ديوسيرت رو به اضمحلال و نابودي گذاشت. به طوري كه تسليم و فرار را تنها راه نجات خود يافتند. در اندك مدتي آن منطقه آشوب‌خيز و ناامن كه ميدان تركتازي اشرار شده بود به يك سرزمين امن تبديل گرديد.

شهيد همت و دفاع مقدس

 

پس از شروع جنگ تحميلي از سوي رژيم متجاوز عراق، شهيد همت به صحنة كارزار وارد شد و در طي ساليان حضور در جبهه‌هاي نبرد، خدمات شايان توجهي از خود برجاي گذاشت و افتخارها آفريد.

 

او و سردار رشيد اسلام (حاج احمد متوسليان)، به دستور سردار فرماندهي محترم كل سپاه ماموريت يافتند ضمن اعزام به جبهه جوب، تيپ محمد رسول‌الله (ص) را تشكيل دهند.

 

در عمليات سراسري فتح‌المبين مسؤؤليت قسمتي از عمليات، به عهده اين سردار دلاور بود. موفقيت عمليات در منطقه كوهستاني (شاوريه) مرهون ايثار و تلاش اين سردار بزرگ و همزمان اوست.

 

شهيد همت در عمليات پيروزمند بيت‌المقدس در سمت معاونت تيپ محمد رسول‌الله (ص) فعاليت و تلاش تحصين‌برانگيزي را در شكستن محاصره جاده شلمچه – خرمشهر انجام داد و به حق مي‌توان گفت كه او و يگان تحت امرش سهم به سزايي در فتح خرمشهر داشته‌اند و با اينكه منطقه عملياتي دشت بود، شهيد حاج همت با استفاده از بهترين تدبير نظامي به نحوه مطلوبي فرماندهي كرد.

در سال 1361 با توجه به شعله‌ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور ياري رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژيم صهيونيستي قرار گرفته بود راهي آن ديار شد و پس از دو ماه حضور در اين خطه، به ميهن اسلامي بازگشت و در محور جنگ و جهاد قرار گرفت.

 

با شروع عمليات رمضان در تاريخ 23/4/1361 در منطقه (شرق بصره)، فرماندهي تيپ 27 حضرت رسول (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقاي اين يگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهي انجام وظيفه نمود. پس از آن در عمليات مسلم‌بن عقيل و محرم كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود سلحشورانه با دشمن زبون جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي بود كه شهيد حاج همت مسؤوليت سپاه يازدهم قدر را  كه شامل لشكر 27 حضرت محمد رسول‌الله (ص)،‌لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تيپ 10 سيدالشهدا (ع) بود  به عهده گرفت.

 

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهي ايشان در علميات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كاني‌مانگا در آن مقاطع از خاطره‌ها محو نمي‌شود.

 

صلابت،‌ اقتدار و استقامت فراموش نشدني اين شهيد والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‌الله (ص) در جريان عمليات خيبر در منطقه طلائيه و تصرف جزاير مجنون و حفظ آن با وجود پاتكهاي شديد دشمن، از افتخارت تاريخ جنگ محسوب مي‌گردد.

 

مقاومت و پايمردي آنان در اين جريان به قدري تحسين برانگيز بود كه حتي فرمانده سپاه سوم عراق در يكي از اظهاراتش گفته بود:

 

(... ما آنقدر آتش بر جزاير مجنون فرو ريختيم و آنچنان آنجا را بمباران شديد نموديم كه از جزيره مجنون جز تلي خاكستر چيز ديگري باقي نيست!)

 

اما شهيد حاج همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بي‌خوابيهاي مكرر همچنان به اداي تكليف و اجراي فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني بر حفظ جزاير مي‌انديشيد و خطاب به برادران پاسدار و بسيجي مي‌گفت:

 

(برادران امروز مسئلة ما، مسئلة اسلام و حفظ و حراست از حريم قرآن است. بدون ترديد يا همه بايد پرچم سرغ عاشورايي حسين (ع) را به دوش كشيم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموس‌مان را پاسداري و حراست كنيم و با گوشت و خون به حفظ جزيره، همت نماييم، يا اينكه پرچم ذلت و تسليم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببريم و اين ننگ و بدبختي را به دامن مطهر اعتقادمان روا داريم، كه اطمينان دارم شما طالبان حريت و شرف هستيد، نه ننگ و بدنامي.)

سال نو مبارک باد