هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا
هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا

علی اصغرها را جدا کنید

نمى دانستم چه طور خدا را شکر کنم که حاجتم را روا کرده بود و مرا، با این که کم سن و سال بودم، پذیرفته بودند. در پادگان شهید باکرى در میان خیل رزمندگان تصورش را هم نمی کردم که بیایند سراغ ما و بخواهند ما را برگردانند. مسئول پادگان برای تقسیم بندی نزد ما آمد . اولین حرفی که به زیردستانش زد این بود: 'علی اصغرها را جدا کنید'. شستم خبردار شد که رفتنی هستیم. بلافاصله یک نفر آمد و دست من و بچه های هم سن مرا گرفت و از صف کشید بیرون. می دانستم که نمی خواهند ما را به عملیات بفرستند. بعد، نوبت حبیب بن مظاهرها - پیرمردها- بود؛ مثل همیشه. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم . باید به هر ترتیب در عملیات شرکت می کردم. همان هم شد. رفتم ماووت. بعد از مختصر آموزشى، براى شرکت در عملیات بیت المقدس 3 حاضر شدیم. عملیات با رمز یا زهرا (س) شروع شد. پشت پیراهنم نوشته بودم: 'حسین جان غم مخور ما هم غریبیم'. با فریاد 'یا حسین' حمله کردیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد