هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا
هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا

به آنان که ...

الهی به آنان که پرپر شدند
پر از زخم‌های مکرر شدند
به آنان که همت‌مثال آمدند
به شوق حریم یار آمدند
به آنان‌که چون پرده بالا زدند
قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که مست ولا می‌شدند
بلا در بلا کربلا می‌شدند
به آنان که کارون‌خروش آمدند
و مانند کارون به جوش آمدند
به آنان که رفتند تا ما شوند
و آیینه‌داران فردا شوند
به آنان که زخمی‌ترین بوده‌اند
شهیدان میدان مین بوده‌اند
به آنان که چون کربلایی شدند
پر از لحظه‌های خدایی شدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست
کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
به روزی که چون نام خیبر گرفت
غریبانه از ما برادر گرفت
به رمزی که چون نام زهرا گرفت
به پهلوی ما درد مأوا گرفت
که دل‌های ما را به دریا رسان
که خورشید را در شب ما رسان 

 

 

با تشکر از مدیریت وبلاگ همت

انان فرمودند: رهبر شما!

 

 


مقام معظم رهبری به صورت منظم به خانواده های شهدا سر کشی می کنند . روزی به اتاق ایشان به منزل یکی از شهدا رفتیم بر خلاف مرسوم عده ی زیادی به استقبال آقا آمدند . آیت الله خامنه ای فرمودند :
چه کسی این مجلس را مطلع کرده است ؟ قرار نبود مزاحمت برای کسی فراهم شود . معظم له وارد اتاق شدند و نشستند . چای برای ایشان آوردند . آقا چای را میل نکردند . ناراحتی در چهره ی ایشان مشهود بود .آقا خیلی مقیدند که در این دیدارها برای کسی مزاحمت ایجاد نکنند.
پدر شهید به آقا گفت: شما نگران نباشید !از دفتر شما کسی ما را مطلع نکرده است . من دیشب حضرت امام و فرزند شهیدم ((علی و رضا)) را در خواب دیدم . آن دو نفر خبر آمدن حضرتعالی را به من دادند. امام به من فرمودند: فردا شب مهمان عزیزی داری !به خوبی از مهمانت پذیرایی کن! گفتم:آن مهمان کیست؟ انان فرمودند: رهبر شما!

؟؟؟؟؟؟؟؟


مقام معظم رهبری به صورت منظم به خانواده های شهدا سر کشی می کنند . روزی به اتاق ایشان به منزل یکی از شهدا رفتیم بر خلاف مرسوم عده ی زیادی به استقبال آقا آمدند . آیت الله خامنه ای فرمودند :
چه کسی این مجلس را مطلع کرده است ؟ قرار نبود مزاحمت برای کسی فراهم شود . معظم له وارد اتاق شدند و نشستند . چای برای ایشان آوردند . آقا چای را میل نکردند . ناراحتی در چهره ی ایشان مشهود بود .آقا خیلی مقیدند که در این دیدارها برای کسی مزاحمت ایجاد نکنند.
پدر شهید به آقا گفت: شما نگران نباشید !از دفتر شما کسی ما را مطلع نکرده است . من دیشب حضرت امام و فرزند شهیدم ((علی و رضا)) را در خواب دیدم . آن دو نفر خبر آمدن حضرتعالی را به من دادند. امام به من فرمودند: فردا شب مهمان عزیزی داری !به خوبی از مهمانت پذیرایی کن! گفتم:آن مهمان کیست؟ انان فرمودند: رهبر شما!

در روز گناه مکن!


شیخ صدوق (ره) در باب معنای معنای توحید و عدل از کتاب توحید نقل می کند: 

شخصی نزد سلمان فارسی آمد و گفت:ای ابا عبدالله . من توان آن ندارم که در شب نماز به جای آورم . 

سلمان گفت: در روز گناه مکن!

کجایی گل نرگس؟

عصر یک جمعه دلگیر، 


دلم گفت: بگویم، بنویسم 


که چرا عشق به انسان نرسیدست، 


و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست 


بگو حافظ دل‌خسته ز شیراز بیاید، 


بنویسد که هنوزم که هنوز است، 


چرا یوسف گم‌گشته به کنعان نرسیدست و 


چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست  

عصر این جمعه دلگیر، 


وجود تو کنار دل هر بی‌دل آشفته شود حس 


کجایی گل نرگس؟ 


گریه بر شهید

 

 

 

 

گریه بر شهید شوق شهادت را ایجاد می کند

 

آیت الله جوادی آملی 

 

افطار با آب قمقمه شهید...

دم دمای ظهر بود که در ارتفاع 112 کار می کردیم.شهید در نمی آمد.خسته شده بودیم صدای اذان ظهر از بلند گوی مقر به گوشمان خورد.گفتیم کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نماز به مقر برویم.آماده که شدیم،رفتم تا دستگاه را خاموش کنم.انگار کسی به آدم چیزی بگوید،گفتم یک بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم.پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا ،خواستم که دستگاه را خاموش کنم که بروم پایین ،ناگهان دیدم پیکر یک شهید در پاکت بیل پیدا شده.رفتم جلوی بیل .پیکر شهید کاملا داخل پاکت بیل خوابیده بود:یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت.خاکها را که خالی کردیم،جمجمه اش پیدا شد.پلاک را که دور گردنش بود در آوردیم،یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود .در آن را که باز کردیم دیدیم آب زلالی در آن موجود است.شهید را که به مقر بردیم،سید میر طاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد.آبی زلال.انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه و زیر خاک مانده باشد.
 

نماز شب نمی خوانم

در منطقه، داخل کانال، راست راست راه می رفت و اعتنایی به تیر و ترکش ها نداشت او می دانست که جز به اذن خدا برگ از شاخه جدا نمی شود.
ـ آخرش یک کاری دست خودت می دهی، سرت را بیاور پایین
ـ من نماز شب نمی خوانم. خیالم از این بابت راحت است!(باوری بود که جملگی بر آن بودند، یعنی شرط شهادت و مقدمۀ واجب آن اخلاص در عمل است که تهجد یکی از بسترهای آن بود).

مرغ و تیر و ترکش

شب بعثت حضرت رسول (ص) شام مرغ دادند. فردای آن روز، تعداد زیادی از بچه ها مسموم شدند، آن وقت بود که بازار اظهار نظرها گرم شد.
ـ صد دفعه به این آشپزخانه ای ها تذکر داده ام که بابا معدۀ این مستضعف های بدبخت با مرغ و جوجه سازگاری ندارد به خرجشان نرفت که نرفت.
ـ تیر و ترکش چطور؟ لابد جان می دهند برای سرب داغ؟

دلنوشته های شهید سید حسین علم الهدی

فریاد عشق

در دل سنگر با خود سخن می‌گویم :

راستی چه خوب از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم.

آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم و بعد شعار زندگی کنم، باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد.

و بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.

آیات جهاد،شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح و... همه را پیدا کنم و سنگرم کلاس درسم باشد.

و سنگرم میعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه امیدم گردد و سنگرم قبله دومم گردد.

از فردا حتماً بیشتر قرآن خواهم خواند.

در دل سنگر با خدا سخن می‌گویم.

اللهم انک یا انیس الانیسین لاولیالیک

خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت

یا من هو اقرب الی من حبل الورید یا من یحول بین المرء و قلبه

خدا اگر من در سنگرم تو در قلب من و در دل سنگر هر دو حضور داری.

و هو معکم اینما کنتم حدید- ?

راستی این سرود را از اصغر شهید بیاد دارم.

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را                کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

پنهان نگشته‌ای که شوم طالب حضور           غایب نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

هر کسی قادر نیست آنچه را که شایسته سخن گفتن با خداست بر زبان آورد لذا برای راز و نیاز با او باید به نیایشهای امام زین‌العابدین توسل جست، دعاهای صحیفه را باید بخوانم و بعد حفظ کنم و زمزمه کنم، نیایشهای علی بن ابیطالب را بخوانم، حفظ کنم، زمزمه کنم. اللهم حصن ثغور المسلمین بعزتک و اید حماتها بقوتک و اسبغ عطایاهم من جدتک

اللهم اغفرلی ما انت اعلم به منی فان عدت فعد علی بالمغفره

اللهم اغفرلی ما اتقرب الیک بلسانی ثم خالفه قلبی اللهم اغفرلی ما ولیث من نفسی و لم تجد له وفاء من عندی

من در سنگر هستم در اوج تنهایی، سلاح بر دوش دارم، کرخه از کنارم می‌گذرد، در? کیلومتری، دشمن مستقر است تاکنون دوبار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده است و اکنون چندین کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است و ناجوانمردانه شهرها را می‌کوبد و نابود می‌کند، صدای رگبار و خمپاره همیشه در گوش است.

مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند کودکان گرسنه و لرزان در آغوش مادران ترسان بسیار به چشم می‌خورد.

زمان می‌گذرد، عبور زمان در کنار برادران خاطره می‌سازد.

اعمال متهورانه و بی باکانه بچه‌ها حماسه می‌آفریند.

منصور در کنار اصغر شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود.

اصغر در کنار رضا شهید شد و رضا شاهد شهادت اصغر بود و اما رضا در تنهایی شهید شد، راستی شهداء همه با هم بودند و چه جمع باصفایی.

در شهادت منصور در مسجد، اصغر شهید برای مردم از منصور حرف زد.

وقتی خواستیم که خانه اسکندری شهید برویم، اصغر شهید شد، شعار [ما تشنه هستیم بهر شهادت] را سرود، در خیابان حصیرآباد.

وقتی منصور شهید شد، رضای شهید در فراق منصور گریه کرد و صادق برای آنان نوحه می‌خواند و صدای دلنشین و پر جاذبه‌اش مرا به گریه می‌اندازد.

بابک معتمد، قنادان زاده، طحان در ساحل کارون بوند.

دهبان و احمد مشک در ساحل کرخه.

شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است.

 

 

خرمشهر

حماسه زنان در خرمشهر

خواهر “سکینه حورسی” از زنان مدافع خرمشهر می‌گوید:

“به علت درگیری‌های فشرده و نگهبانی‌های شبانه، فرصتی برای تعلیم نظامی بقیه خواهران نبود. ناچار شب‌ها با همان تعلیمات مختصر، دو ساعت به خط مقدم جبهه می‌رفتیم و دفاع می‌کردیم. آنجا وضع خیلی فرق می‌کرد. خمپاره مثل باران می‌بارید. از چپ و راست گلوله می‌زدند. تا آن لحظه نه خمپاره دیده بودیم و نه می‌دانستیم خمسه خمسه چیست. بچه‌ها پابه پای هم و با جان می‌جنگیدند. ایثار و فداکاری در مرز، مرزی نداشت. یکی دو روز بعد، برادر جهان آرا، حفاظت از مهمات را به ما سپرد.

 

 

اتمام حجّت

مقام معظم رهبری از چگونگی سقوط خرمشهر می‌گویند:

ما می گفتیم حالا که خرمشهر‌ی‌ها اینقدر احساس احتیاج به تانک می کنند، شما (بنی‌صدر) یک واحد تانکتان را بین خرمشهر و شلمچه مستقر کنید تا دشمن نتواند به شهر حمله کند و آن را تصرف کند. اینها به انواع معاذیر متشبث می‌شدند و می‌گفتند نمی‌شود. اگر در اهواز این امکان بود، قطعاً من از اهواز می‌فرستادم. منتهی اهواز خودش وضعیتی مشابه خرمشهر داشت. چند لشکر بزرگ عراق آن را تهدید می‌کرد هر چه ما گفتیم اعتنا نکرد. من نامه‌ای نوشتم به بنی‌صدر و در آن اتمام حجت کردم و گفتم: من از کی به شما این مطلب را می‌گفتم و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنوز هم سقوط نکرده که این نامه را نوشتم و نوشتم این واحدهایی که من می‌گویم، باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد و در نتیجه خرمشهر با وجود مقاومت دلیرانه‌ عناصر رزمنده داخل مسجد جامع، تاب مقاومت نیاورد و عراقی‌ها از چند سو وارد شهر شدند .

 

تو ای خواهر دینی ام...حجاب

و تو ای خواهر دینی ام، چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است از خون سرخ من کوبنده تر است

شهید عبدالله محمودی 

 

خواهرم! محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید

سردار شهید رحیم آنجفی 

 

توصیه ای که به خواهران دارم این است که اگر می خواهند خون شهیدان را پایمال نکنند این است که حجاب خود را حفظ کنند

شهید آبیاران

ای که بستی عهد و پیمان با ولی

چفیه‌ی من بوی شبنم می‌دهد  

عطر شب‌های محرم می‌دهد
چفیه‌ی من، سفره‌ی دل می‌شود
جمعه، با مهدی، مقابل می‌شود
چفیه یعنی یار می‌آید شبی 

 چفیه یعنی لشکر پاک نبی ص
چفیه یعنی شعرهای باوضو
درد داری؟ درد خود با ما بگو
چفیه یعنی کوفه معنا می‌شود
چفیه یعنی بازکوچه، باز درد
ذکر « یا زهرای » شب‌های نبرد
چفیه یعنی « یاد یاران » یاد باد 

 !شب‌نشینی، زیر باران یاد باد 

 !چفیه یعنی ما شناسایی شدیم
بی‌شهیدان غرق رسوایی شدیم
چفیه یعنی وسعتی مثل غدیر
ناله‌های شرقی حاجی بصیر
چفیه یعنی من کجا ؟ همت کجا ؟  

بچه‌های صاف و باغیرت کجا ؟
چفیه یعنی جمعه آقا می‌رسد
باز با ام‌ابیها می‌رسد
چفیه یعنی وقت خوش عهدی بود
آخرین فریاد « انا المهدی » بود
چفیه یعنی ناله‌های بی‌شکیب
شب پر از بوی خوش « امن‌یجیب 

 »چفیه یعنی نینوایی رفته است
یک « شهید شیمیایی » رفته است
چفیه می‌گوید: دل من پیر شد
فصل پرواز « مسافر » دیر شد
با علی با گریه « یا هو » می‌زنیم
پیش زهرا باز زانو می‌زنیم
آی چفیه ! ما عنایت دیده‌ایم
باز تا معراج، با هم می‌رویم
فارغ از غم‌های عالم می‌رویم
از دلم تا کربلا یک یا حسین
مثل آواز خوش پیر خمین
ای بستی عهد و پیمان با ولی
تا شهادت نیست راهی، یا علی

 

با تشکر از وبلاگ ستارگان خاکی...!ه

آری او همان حاج ابراهیم همت بود .

تابستان بود و هوا گرم شوهرم به خانه امد و گفت وسایل را جمع کن بریم کربلا گفتم باردارم نمیشود گفت بریم هرچه بادا باد گفتم باشد رفتیم کربلا انجا رفتیم دکتر معاینه شدم دکتر گفت بچه داخل شکمت مرده.شب رفتم حرم گریه و زاری در ان حالت خوابم برد مردی بخوابم امد گفت ناراحت نباش سالم است اسمش را بگذار ابراهیم او در خیبر مشهور میشود صبح زود به دکتر رفتیم با اسرا معاینه شدم دکتر گفت معجزه شده بچه سالم است.امدیم ایران بعد از چند روز ژسرمان به دنیا امد.آری او همان حاج ابراهیم همت بود . 

به نقل از مادر شهید  

به نقل از حاج حسین یکتا .

خطبه حضرت ابالفضل العبّاس در شهر مکّه مکرّمه در سال60 هجری.

 پیش از هجرت کاروان از مکّه به کوفه.

«بسم الله الرّحمن الرّحیم» 

«اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی شَرَّفَ هذا (اشاره به بیت الله‌الحَرام) بِقُدُومِ اَبیهِ، مَن کانَ بِالاَمسِ بیتاً اَصبَح قِبلَةً. أَیُّهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَریقَ البَیتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَریَّه؟ وَ مَن هُوَ اَدنی بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَلیَّه وَ اَسرارُهُ العِلّیَّه وَاختِبارُهُ البَریَّه لِطارِ البَیتِ اِلیه قَبلَ اَن یَمشیَ لَدَیه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ یَستَلِمُ یَدَیه وَ لَو لَم تَکُن مَشیَّةُ مَولایَ مَجبُولَةً مِن مَشیَّهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَیکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلی عَصافِیرِ الطَّیَران.

اَتُخَوِِّنَ قَوماً یَلعَبُ بِالمَوتِ فِی الطُّفُولیَّة فَکَیفَ کانَ فِی الرُّجُولیَّهِ؟ وَلَفَدَیتُ بِالحامّاتِ لِسَیِّد البَریّاتِ دونَ الحَیَوانات.

هَیهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن فی بَیتِهِ الوَحیُ وَ القُرآن وَ مِمَّن فی بَیتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن فی بَیتِهِ التَّطهیرُ وَ الآیات.وَ أَنتُم وَقَعتُم فِی الغَلطَةِ الَّتی قَد وَقَعَت فیهَا القُرَیشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُریدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبیّکُم وَ لا یُمکِن لَهُم مادامَ اَمیرُالمُؤمِنینَ (ع) حَیّاً وَ کَیفَ یُمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبی عَبدِاللِه الحُسَین (ع) مادُمتُ حَیّاً سَلیلاً؟

تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبیلِه بادِروُا قَتلی وَاضرِبُوا عُنُقی لِیَحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَیکُم وَ عَلی اَجدادکُم. 

 

سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش[منظور امام حسین (ع) است] مشرّف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید.

ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان[حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش[حسین (ع)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.

آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالیکه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات[هستند].

هیهات بنگرید به کسی که شراب می نوشد[مراد یزید ملعون است] و به کسی که صاحب حوض و کوثر است؛ و به کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسین(ع)است] و به کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است[مراد یزید ملعون است]؛ و به کسی که در خانه اش نزول آیات[نشانه ها] و[آیه] تطهیر است.

شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و[این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(ع)تا وقتی که من زنده ام.

بیایید تا به راهش[راه کشتن امام حسین(ع)] آگاهتان کنم؛پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان[که قصد کشتن پیامبر(ص)را داشتند] باد.

سالار خراسانی ما

نگذارید که ان فاجعه تکرار شود
نگذارید عدالت بسر دار شود

نگذارید که نای سقیفه بدمد
شیر حق در ستم فتنه گرفتار شود

نگذارید که در خانه نشیند حیدر
سینه فاطمه مجروح ز مسمار شود

نگذارید که اصحاب جمل فتنه کنند
شک و تردید و ریا رونق بازار شود

نگذارید علی بار دگر خون گرید
ظلم و تزویر معاویه پدیدار شود

نگذارید که قران بسر نیزه رود
گرم بازار ریا کاری و دستار شود

نگذارید حسن بار دگر در کوفه
در میان سپهش بی کس و یار شود

نگذارید که حسین ابن علی در میدان
بی علی اکبر و عباس علمدار شود

نگذارید که نا محرم این وادی طور
اگه از راز می و ساغر اسرار شود

نگذارید علی سید و سالار زمان
چاه با سینه او محرم اسرار شود

نگذارید که سالار خراسانی ما
غرق در غربت و بی یار و مدد کار شود

«حاج ابراهیم همت»

«حاج ابراهیم همت» مرد جنگ

مرد ایثارو شرف مرد تفنگ


زاهد شب شیر خیبر بوده است

ذوالفقاری دست حیدر بوده است


بادگر دلدادگان همراز بود

آن کبوتر عاشق پرواز بود


جز هوای عاشقی در سر نداشت

نخل سبزی بود اما سر نداشت


تا ندای هل من ناصر را شنید

در میان جبهه فریادی کشید


حمله را با نام حق آغاز کرد

راه را تا کوی جانان باز کرد


جز شهادت مقصدی دیگر نداشت

هجرتش را هیچکس باور نداش  

  

با تشکر از مدیریت وبلاگ شهید همت

 

امروز نصیحت نتوان کرد دو کس را
پیران هوی را و جوانان هوس را
گاوان شکم سیر به دنبال چرایند
از  سفره شان کم نکنی سیر و عدس را
از گاو بجز رایحه ی یونجه مپرسید
از خار مخواهید بجز جذبه ی خس را
دم می زند از علم و عمل لیک نداند
استاد شما فرق همین حرص و هرَس را
علامه ی دین ، مفتی دهر است ولی حیف
فرقی نشناسد لغت فُرس و فرَس را
خواب است و خیال است و دروغ است و شلو غ است
زنگوله ی تابوت هوس کرده جرس را
این وزوزشان از سر آن است که روزی
در خانه ی سیمرغ نشانند مگس را
پیرند ولی چشم به دنیا نگشودند
چون پسته لب  بسته مکیدند نفس را 

 

هم شهادت هم زیارت


یکى از دوستان ما در گردان اطلاعات و عملیات 'لشکر 17 على ابن ابى طالب (ع)' بود. بعد به اطلاعات و عملیات 'لشکر 21 امام رضا' رفت. در عملیات والفجر هشت [20/11/64- فاو] غواص بود و به شدت مجروح شد. به ملاقاتش رفتیم. مى گفت: خیلى دلم مى خواست بعد ازعملیات به زیارت امام رضا (ع) بروم. بعد از یکى دو روز شهید شد- همزمان با شهادت شهید محلاتى. جنازه اش را به 'معراج' و از آنجا به فرودگاه بردیم. اتفاقا در فرودگاه دو جنازه بیشتر نبود. یکى براى 'تهران' و دیگرى براى 'مشهد'. دوست ما باید به 'تهران' منتقل مى شد و بعد به شهرستان خودش. از آنجا که خدا مى خواست او به آرزویش برسد، پرچمهاى روى تابوتها را اشتباه زدند. در نتیجه او به 'مشهد' و جنازه دوم به 'تهران' فرستاده شد. چند روز بعد جنازه ها را برگرداندند و هر کدام را به شهر خودشان فرستادند. به این ترتیب او امام را زیارت کرد.

علی اصغرها را جدا کنید

نمى دانستم چه طور خدا را شکر کنم که حاجتم را روا کرده بود و مرا، با این که کم سن و سال بودم، پذیرفته بودند. در پادگان شهید باکرى در میان خیل رزمندگان تصورش را هم نمی کردم که بیایند سراغ ما و بخواهند ما را برگردانند. مسئول پادگان برای تقسیم بندی نزد ما آمد . اولین حرفی که به زیردستانش زد این بود: 'علی اصغرها را جدا کنید'. شستم خبردار شد که رفتنی هستیم. بلافاصله یک نفر آمد و دست من و بچه های هم سن مرا گرفت و از صف کشید بیرون. می دانستم که نمی خواهند ما را به عملیات بفرستند. بعد، نوبت حبیب بن مظاهرها - پیرمردها- بود؛ مثل همیشه. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم . باید به هر ترتیب در عملیات شرکت می کردم. همان هم شد. رفتم ماووت. بعد از مختصر آموزشى، براى شرکت در عملیات بیت المقدس 3 حاضر شدیم. عملیات با رمز یا زهرا (س) شروع شد. پشت پیراهنم نوشته بودم: 'حسین جان غم مخور ما هم غریبیم'. با فریاد 'یا حسین' حمله کردیم.