من یک درخواست از تو دارم، برو روستای خانوک، من آنجا به اسم "حسین اکبر عرب نژاد" مشهورم. از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران، در اینجا (قبر سوم ) دفن شده ام...
خوابی عجیب و کرامت شهیدی درباره آقای یدالله یزدی زاده ساکن روستای کاظم آباد کرمان ، مداح اهل بیت علیهم السلام و اداره کننده هیئت حضرت رقیه علیها سلام، که شخصی پاک نیت و متدین و مورد اعتماد است.
می گوید: در شب 22 ماه مبارک رمضان (سال 1427 هجری قمری) در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پنج شهید گمنام را دیدم و با خود گفتم: این شهیدان اهل کجا هستند؟ چه کسانی هستند؟ همان شب در خواب دیدم که آن پنج شهید را تشییع می کردند و به من گفتند: تو باید شهید سوم را تشییع کنی و داخل قبر دفن کنی، با خود گفتم: از میان اینهمه مردم، چرا من؟ بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم ، مشاهده کردم که قبر مانند اتاقی بزرگ شد. در کنار اتاق تختی بود، خدایا چه کنم؟ شهید را کجا بگذارم؟ او را روی تخت نهادم، یکباره دیدم شهیدبرخاست. من ترسیدم و از او دور شدم، اما باخود گفتم: نه! شهیدان زنده اند، برگشتم و نزدیک رفتم و با شهید صحبت و درددل کردم، روضه قتلگاه امام حسین علیه السلام را خواندم و سینه زدم، شهید هم با من سینه می زد. شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو روستای خانوک، من آنجا به اسم "حسین اکبر عرب نژاد" مشهورم. از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران، در اینجا (قبر سوم ) دفن شده ام... آنگاه شهید به من گفت: هرحاجتی داری بگو من برآورده می کنم ، من تو را در روز قیامت شفاعت می کنم.
آقای یدالله یزدی زاده در ادامه می گوید: صبح برخاستم، نماز صبح را خواندم در تعجب از خوابی که دیده بودم. آن را برای همسرم تعریف کردم و به او گفتم: به خانوک بروم چه بگویم؟! بگویم شهید حسین اکبر را در خواب دیده ام! مگر از من قبول می کنند؟! ما خانواده فقیری هستیم، ممکن است فکرکنند که این خواب را ساخته ام تا از آنها کمکی درخواست کنم... همسرم گفت: شما پیام شهید را برسان، کاری نداشته باش که آنها چه فکر می کنند، باور می کنند یا نمی کنند؟
آقای یدالله یزدی زاده می گوید: موتور گازی خود را برداشتم و به سوی روستای خانوک حرکت کردم، روستای خانوک با کاظم آباد، 30 کیلومتر فاصله دارد، همسرم در ترک موتور سوار شد و با من آمد. به روستای خانوک رسیدیم پس از جستجوی بسیار دایی شهید را پیدا کردم، در همین حال پدر شهید هم سر رسید. خود را معرفی کردم و خوابم را برای آنها گفتم، آنها با تعجب به من نگاه می کردند و گوش می دادند، تعریف خوابم که تمام شد می خواستم خداحافظی کنم و به کاظم آباد برگردم، مرا به خانه شان دعوت کردندکه بیا برویم به خانه ما!
آقای یدالله یزدی زاده که جریان دیدار خود را از خانه پدر شهید در مسجد فائق برای نمازگزاران تعریف می کرد چنین گفت: مرا به خانه بردند و بعد از پذیرایی مختصری، از من پرسیدند: درخواب صورت شهید مارا چگونه دیدی؟ یادت هست فرزند ما چه شکلی داشت؟ گفتم: آری! صورت او را خوب به یاد دارم. آنگاه رفتند و عکس پنج شهید را آوردند و گفتند: اینها شهیدان ما هستند بگو کدام را در خواب دیدی؟ به عکس شهیدان مکرر نگاه کردم، پدر شهید هم زیر چشم با دقت به من نگاه می کرد. چهره شهیدی را که در خواب دیده بودم در میان عکس ها ندیدم. بالاخره گفتم: چهره شهیدی را که در خواب دیده ام در میان این عکس ها نیست. گویا می خواستند صداقت مرا بسنجند که چنین روشی را بکار بستند. در مرتبه دوم رفتند و یک عکس دیگر آوردند، تا آن را دیدم، گفتم: ها! همین است، شهیدی که من در خواب دیدم همین است. همه اهل خانواده با چشمان اشکبار برای شهیدشان "حسین اکبر" صلوات فرستادند، پی درپی صلوات فرستادند و ابراز احساسات کردند و به این ترتیب صداقت مرا تجربه و تأیید کردند، من هم خدا را شکر کردم که پیام شهید را به خانواده رساندم و به سوی روستای کاظم آباد بازگشتم، در راه همسرم به من گفت: دیدی چه خوب شد که پیام شهید را رساندی!
آقای یزدیزاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر میکنم که به برکتاین شهید، بیماری من و همسرم شفا گرفت.
آقای حسین اسدی همرزم شهید و از خویشاوندان وی که هم اکنون با درجه سرهنگی در سپاه پاسداران فعالیت دارند و مسئول شهیدان خانوک نیز می باشد، می گوید: از روزی که خواب را شنیدم، برای صحت و سقم آن، به تحقیق پرداختیم، همه نشانی ها با شهید ما " حسین اکبر عرب نژاد" تطبیق می کرد، سن شهید، و اینکه شهید هنگام شهادت 16 ساله بود، محل شهادت او هم در همان منطقه ای بود که لشکر کرمان به عملیات اعزام کرده بود و من در آن عملیات همرزم او بودم.
بررسی های کارشناسی از محل و تاریخ شهادت آن شهید به عمل می آید و معلوم می شود همه چیز طبق واقع است و آنرا ثبت می کنند.
آری! به واقع آن شهید گمنام دیگر نامش مشخص شده... او «حسین عرب نژاد» است.
حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر حسینی، امام جماعت مسجد فائق در خیابان ایران محله عباس آباد(شهید فیاض بخش) تهران و مسئول برگزاری مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در مسجد فائق می گوید:
چند ماه پیش، قبل از اینکه این جریان محقق شود و ما یک چنین برنامه ای برای شهدا داشته باشیم، برادری پیش من آمد و گفت:«من خواب دیدم از آسمان آتش می بارد... اما وقتی به این منطقه رسیدم آسمان، باز و آبی بود و نسیمی خوش گوار و دلپذیر می وزید...»
ما نمی دانستیم چه می گوید! چند روز دیگر ایشان آمدند نزد من و گفتند: «آن خوابی که تعریف کردم یادت هست؟ تعبیر این خواب این است که این شهدا می آیند و اینجا را امن و امان می کنند.» و براستی که این شهدا دریچه ای از آسمان به روی مردم این منطقه بلکه مردم این شهر گشوده اند.
در اوایل بهمن ماه خانواده «شهید حسین عرب نژاد» همراه جمعی از اهل روستا به تهران می آیند و با شور و حال خاصی بر سر مزار فرزندشان واقع در مقبرة الشهداء مسجد فائق حاضر می شوند.
پدر شهید پس از زیارت مزار فرزندش که پس از 24 سال در خاک آرمیده می گوید: «فرزندم خود این مکان را برای دفن پیکرش انتخاب کرده، و چه جایی بهتر از جوار خانه خدا و مقبرة الشهداء و من پس از 24 سال، گویی گم کرده خود را پیدا کردم»
روستای خانوک در فاصله 56 کیلومتری کرمان، نرسیده به شهر زرند قرار دارد و پدر ومادر شهید و اقوام او، مکرراً به زیارت این شهید در تهران آمدهاند.
۲۳ فروردین ۱۳۸۹ ۱۲:۲۵
سعدبن ربیع از مسلمین پاکباز بود که در جنگ احد دلاورانه به میدان تاخت و تا آخرین نفس جنگید تا به شهادت رسید بعد از جنگ احد، پیامبر (ص ) به حاضران فرمود: کیست که از سعد براى من خبر بیاورد، من او را در فلان نقطه میدان دیدم که دوازده نفر از نیزه داران دشمن او را محاصره کرده بودند، و او با آنها مى جنگید.
ابى بن کعب گفت : من براى جستجوى او مى روم ، او به میدان شتافت و به جستجو پرداخت ، بدن به خون غلطیده سعد را در میان کشتگان یافت ، به جلو آمد، دریافت که هنوز سعد زنده است و رمقى دارد، گفت : ((اى سعد! پیامبر (ص ) جویاى حال تو است .))
سعد تا نام مبارک پیامبر(ص ) را شنید، آرام گفت : آیا پیامبر(ص ) زنده است ؟
ابى گفت : آرى .
سعد گفت : سلام مرا به پیامبر (ص ) برسان ، و از قول من به انصار بگو مبادا بیعت عقبه را فراموش کنید، سوگند به خدا تا وقتى که چشم شما باز و بسته مى شود،و یک نفر از شما زنده است ، اگر خارى به پاى پیامبر(ص ) برود، شما در پیشگاه خدا معذور نیستید.
سپس آهى کشید و شهد شهادت نوشید.
ابى نزد پیامبر (ص ) باز گشت و خبر شهادت و آخرین سخن سعد را گزارش داد.
پیامبر(ص ) فرمود:
رحم الله سعدانصرنا حیاو اوصى بنا میتا.
:خداوندا، سعد را رحمت کند که تا زنده بود ما را یارى کرد و هنگام مرگ به حمایت از ما سفارش نمود.
|
(( پلاک و جمجمه))
زنجیر پلاک بود. اما از پلاک خبری نبود . حدود شش ماه بود توی معراج روی کفنش نوشته بودیم :شهید گمنام . بارها شده بودمی خواستم برای تشییع به تهران بفرستمش.اما دلم نمی امد. توی دلم یکی می گفت دست نگهدارتا زمانش برسد .گل محمدی می گفت: ((به خودم گفتم : همتی مکانیک تفحص وقتی دنبال یک آچار می گرده صلوات می فرسته. چرا من با ذکر صلوات دنبال پلاک این شهید نگردم؟)) همین کار را کردم و دوباره سراغ پیکر رفتم. کفنش را باز کردم. توی جمجمه شهید یک تکه گل بود. در آوردم دیدم پلاک شهید است.((اللهم صل علی محمد و آل محمد))
طلائیه یعنی خیبر، بدر، رمضان؛ یعنی3/12تا 22/12/1362 . طلائیه یعنی محل نزول فرسته ها بإذن الله و رسوله. طلائیه یعنی حاج حسین خرازی، یعنی قطع دست راست .طلائیه یعنی یعنی القارعه، ماالقارعه، وما ادراک ماالقارعه .طلائیه یعنی قمقمه های تشنه لب، یعنی رقص میانه ی میدان .طلائیه یعنی مهدی زین الدین، یعنی همت، جنون، مجنون، خون. طلائیه یعنی عشق به توان دو .طلائیه یعنی دویدن بسوی کربلا، یعنی جستجوی مرگ در زیر زمین.
طلائیه یعنی همبازی شدن با مرگ، یعنی یک صحرا جنون. طلائیه یعنی مخزن معنویت، انبار خلوص، پاکی، نجات .طلائیه یعنی چشم ها را بران همیشه بستن .طلائیه یعنی ایستادن رو به جزایر مجنون با امید .طلائیه یعنی دل بریدن از همه کس و همه چیز. طلائیه یعنی جگر شیر نداری سفر عشق مرو. طلائیه یعنی لبخند بزن بسیجی .طلائیه یعنی رمز یا رسول الله . طلائیه یعنی کفر و ایمان ، نور و ظلمات، عشق و نفرت .طلائیه یعنی کارخانه آدم سازی.
من حس می کنم طلائیه بوی خدا می دهد. اگر خوب نگاه کنی جای پای خدا را روی خاک ها می بینی. جلوتر، نه همین چند قدم مانده به خدا سه راهی شهادت است محل ملاقات مردان قبیله خورشید با خدا.
باد می وزد و بوی پیراهن یوسف را در هوای پخش می کند و من مست می شوم و بعد مثل آدم ها گیج و سر به هوا راه می روم.اینجا حس غریبی به انسان دست می دهد. دلت می خواهد بدوی تا به ته دشت؛ دلت می خواهد خودت را صدا بزنی و پیدا می کنی. النجا دلت برای خودت تنگ می شود ولی زود خودت را پیدا می کنی. دلت می خواهد روی خاکها بنشینی و مثل بچه ها بازی کنی؛ اصلاً عجیب نیست! دلت می خواهد روی خاک طلائیه دراز بکشی و به چشم های آبی آسمان نگاه کنی. اینجا دوست داری دنیا را قی کنی، دلت می خواهد تیمم کنی، اینجا دلت آرام می گیرد، دلت می خواهد به خاک ها چنگ بزنی و در هوا پخش کنی و حمام خاک بگیری حتی دلت می خواهد خودت را زیر خاک طلائیه دفن کنی، مثل کارهایی که مردم لب دریا و با ماسه ها و خاک ساحل می کنند، اما خاک اینجا فرق دارد، خاک اینجا با خاک همه جا فرق دارد.اینجا باید باعینک جدید به دنیا نگاه کنی، عینک قبلی را باید عوض کنی .اگر عینکت را عوض کنی می بینی که خاک اینجا حرف می زند، گریه می کند، می خندد، و به آدم آرامش می دهد، شفا بخش است. خاک اینجا بوی قرآن های جیبی می دهد. بوی پلاک، بوی سربند، بوی کوله پشتی و باروت. با خاک اینجا می شود مهر درست کرد و به جانماز هدیه داد.
حکومتعدل الهی
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ : تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ ، وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِکَ ، وَالْقادَةِ اِلى سَبیلِکَ ، وَتَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ !
« بار پروردگارا ! ما جمیع گروه شیعیان، با تضرّع و ابتهال بدرگاه تو از سویدای دلخواهانیم که:دوره ایپسندیده پیش آوریکه در آن دوران، اسلام و یاورانش را سربلند فرموده نفاق و پیروانش را ذلیل و خوار گردانی!و ما را در آن دولت ، از زمرۀ خوانندگان مردم بسوى اطاعت تو ، و از راهبران بسوى راه خود قرار دهى !و بدان وسیله بزرگوارى دنیا و آخرت را نصیب ما گرداندى ! مفاتیح الجنان دعای :افتتاح
جهت اطلاع :
با شروع فصل پاییز و زمستان ؛ کار تیم غواصی پایگاه شهید دهقانی هم در سال ۸۹ به پایان رسید ...
به جبهه ها، رشادتم
به سالها اسارتم
خنده صبح و شامتان
حرامیان، حرامتان
اشک دو چشم رهبرم
خون چکیده از سرم
شهد شده به کامتان
حرامیان، حرامتان
داس عدو به گردنم
شخم عدو بر بدنم
گندم بی همتتان
حرامیان، حرامتان
ماهی شط خون چه شد؟
عشق چه شد؟جنون چه شد؟
دور شده ز کامتان
حرامیان، حرامتان
عبد چه شد؟ خدا چه شد؟
دیانت و رضا چه شد؟
گسیخته لجامتان
حرامیان، حرامتان
هم نفس آه که شد؟
یوسف صد چاه که شد؟
پله و نردبانتان
حرامیان، حرامتان
همسفران همنفس
پریده از کنج قفس
مرغ هوس به بامتان
حرامیان، حرامتان
طبع شکم باره تان
مرکب راه وارتان
قرعه که زد به نامتان؟
حرامیان، حرامتان
جبهه به خون کشیده شد
حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان
حرامیان، حرامتان
راهی صد کمین که شد؟
معبر روی مین که شد؟
معبر زیر گامتان
حرامیان، حرامتان
خانه ام افروخته شد
بام به کف دوخته شد
امنیت خانه تان
حرامیان، حرامتان
کشته صد پاره که شد؟
به خصم دون چاره که شد؟
دوامتان، دوامتان
حرامیان، حرامتان
برف من و بام شما
درد من و دام شما
وسعت بام و دامتان
حرامیان، حرامتان
خنده به اشک مادرم
نمک به زخم همسرم
مادرتان، همسرتان
حرامیان، حرامتان
هدیه به آنان که شهیدان را نردبان ساختند و بالا رفتند ، پا بر دوش آنها قدرت را در آغوش کشیدند، از آن آویزان شدند، آنگاه به نردبان پشت پا زدند و آن را شکستند ....
یک صورت از توسّل به امام عصر(ع) انجام اعمال مستحبّ به نیابت از آن حضرت؛ به ویژه در اعمال حج، زیارت قبور امامان(ع)، ختم قرآن، روزه، قربانی گوسفند یا انفاق مال و مواردی مانند اینها است. نیابتکننده از این طریق، رفع همّ و غمّ، اضطراب و ناراحتی را از وجود مقدّس امام(ع) قصد میکند. مورد توجّه بودن این قسم از توسّل را میتوان از واقعة نذر امیرالمؤمنین(ع) و حضرت فاطمه(س) و فضّه ـ خادمة حضرت زهرا(س) ـ برای شفای حضرت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دریافت که در نهایت مورد تمجید و تحسین خداوند قرار میگیرد و شفای آن دو بزرگوار(ع) نیز حاصل میشود.
انجام نیابت از امام زمان(ع) تنها جلوهای از ابراز ارادتمندی و خلوص محبّت فرد نایب، به آن حضرت(ع) است و امید است که در اثر همین اظهار ارادتمندی نسبت به آن بزرگوار، مورد الطاف و کرامات از جانب خداوند و خود ایشان قرار گیرد.
صورت دیگری از نیابت کردن نیز وجود دارد که در موقع پیش آمدن حاجتی مهم یا محنتی سخت که انسان را بیطاقت کند، برای اصلاح آن امر و برطرف شدن آن محنت، عمل شایسته یا انفاق مالی را به همان ترتیب که ذکر شد، به قصد سلامتی امام عصر(ع) و برطرف شدن اندوه و ناراحتی از آن وجود مقدّس و محور عالم هستی نذر کند و به انجام برساند. البتّه نکتة مهم دربارة مالی که انفاق میکند، در هر دو صورت یاد شده، این است که مضربی از عدد مبارک چهارده باشد. کم یا زیاد بودن این مقدار بر حسب بزرگی حاجت یا کوچکی آن و نیز برحسب متمکّن بودن صاحب حاجت یا مانند آن، تفاوت میکند.
از جمله دلایل بر ارزشمند بودن و تأکید نسبت به این امر برای مؤمن نسبت به امام عصر خود، این روایت است که نقل شده، حضرت هادی(ع) فردی را به کربلای معلّا فرستادند تا از جانب ایشان(ع) زیارت کند.1 همچنین همین عمل از امام صادق(ع) نیز روایت شده است.2 محمّد بن عیسای یقطینی نقل کرده است که حضرت ثامن الحجج(ع) چند قطعه جامه و چند غلام را برایم فرستادند و برای من، برادرم و یونس بن عبدالرّحمان مقرّر فرمودند که هر یک، یک حج برای آن حضرت(ع) به جای آوریم.3
پینوشتها:
٭ با استفاده از: کتاب فوز اکبر در توسّلات به امام عصر(ع)، تألیف محمّد باقر فقیه ایمانی، صص 78ـ80.
1. بحارالانوار، ج 50، به نقل از کافی، ج 4، ص 567.
2. همان.
3. وسائل الشیعه، ج 5، ص 147.
روایت دیگر، روایت ((خوارزمى حنفى )) است که این هم از نویسندگان سنى است . کتابى دارد در مناقب ، او این روایت را نقل مى کند که پیغمبر به امیرالمومنین فرمودند:
((من از خداى متعال پنج چیز در رابطه با تو خواسته ام و خداوند هر پنج چیز را به من داده است . اول این است که خواستم در قیامت وقتى محشور مى شوم و از خاک برمى خیزم ، تو در کنارم باشى . دوم اینکه در هنگامى که اعمال خلایق را در میزان الهى مى سنجند که این میزان در قرآن اسمش آمده است ، تو هم در کنار من باشى . سوم اینکه از خدا خواستم آن علم و لوائى را که بزرگترین علم و لواى الهى در روز قیامت است و روى آن نوشته است کسانى که به بهشت یم روند و در زیر هر علمى عده اى از خلایق جمع شده اند. کسانیکه به بهشت سرافراز و کامیاب شدند و خلایق زیر این علم جمع هستند پیغمبر طبق این روایت به امیرالمومنین مى فرماید که از خدا خواستند که این پرچم را در قیامت خدا به دست تو بسپارد. و این را خداوند قبول فرمود. از خدا خواستم که در روز قیامت ساقى حوض کوثر، تو باشى . خدا این را قبول کرد و از خدا خواستم که در قیامت پیشرو امت من به بهشت ، تو باشى . تو جلو و امت من پشت سر تو به طرف بهشت و این را هم خدا قبول کرد.))
روزى ابوحنیفه - پیشواى حنفى ها - با مومن طاق (صحابه مخلص امام صادق علیه السلام ) ملاقات کرد، پرسید:
شما (شیعیان ) به رجعت اعتقاد داشته و آن را مسلم مى دانید؟
مومن طاق گفت : آرى !
ابوحنیفه گفت :
پس اکنون هزار درهم (نقره ) به من قرض بده وقتى که به این جهان بازگشتم هزار دینار (طلا) به تو مى دهم . مومن طاق گفت :
به یک شرط مى دهم که شخصى ضامن شود که تو هنگام بازگشت به صورت انسان خواهى بود، نه به صورت خوک . چه اینکه هرکس متناسب اعمالش ظاهر خواهد شد و من مى ترسم تو روز رجعت در قیافه خوک باشى و من نتوانم طلب خود را وصول نمایم !
بحارالانوار ۳
ربیعه پسر کعب مى گوید:
روزى پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود:
ربیعه ! هفت سال مرا خدمت کردى ، آیا از من پاداش نمى خواهى ؟
من عرض کردم :
یا رسول الله ! مهلت دهید تا فکرى در این باره بکنم .
فرداى آن روز محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتم ، فرمود:
ربیعه حاجتت را بخواه !
عرض کردم :
از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نماید.
فرمود:
این درخواست را چه کسى به تو آموخت ؟
عرض کردم :
هیچ کس به من یاد نداد، لکن من فکر کردم اگر مال دنیا بخواهم که نابود شدنى است و اگر عمر طولانى و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است .
در این وقت پیغمبر صلى الله علیه و آله ساعتى سر بزیر افکند، سپس فرمود:
این کار را انجام مى دهم ، ولى تو هم مرا با سجده هاى زیاد کمک کن و بیشتر نماز بخوان .
گل میدهم به بوی بهار که می رسد
چشمم به در به دیدن یاری که می رسد
تکرار می شود غزل انتظار من
هر شب به نام آینه داری که می رسد
بغض هزار پنجره را اشک می شوم
در تار و پود نغمه تاری که می رسد
فردا تبی دوباره به خورشید می دهد
از آسمان تیره شراری که می رسد
روشن ز آیه های خدا می شود زمین
در برق ذوالفقار سواری که میرسد
حاج احمد قبل از انقلاب چند ماهی را در زندان ساواک زیر شدید ترین شکنجه هابسر برد، بطوریکه با چکمه به دهان او کوبیده بودند که تا یک ماه پس از آزادی ، خونریزی بینی داشت. پس از پیروزی انقلاب ، هنگامیکه مسؤلین قضایی نجف آباد از او می خواهند که شکنجه گرانش را معرفی کند، تا آنها را محاکمه کنند،او زیر بار نرفته وگفت انقلاب آنها را تنبیه کرده است . جالب اینکه یکی از همین افراد چند سال قبل برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود واو هم به دانشگاه توصیه کرد که مشکل ایشان را حل کنند.
خدایا کسى که گناهانم ببخشد و بر اعمال زشتم پرده پوشد و از لطف و کرم کارهاى بدم به کار نیک تبدیل کند جز تو کسى را نمىیابم
اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِی غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِی سَاتِراً وَ لاَ لِشَیْءٍ مِنْ عَمَلِیَ الْقَبِیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ
A فرازی از دعای کمیلدر عملیات کربلاى 5 پدر و پسرى در گردان ما بودند. در حین پیشروى، پسر تیر خورد و شهید شد. به چشم خود دیدم که پدرش به سوى او رفت. همه انتظار داشتند او برود و لااقل صورت پسرش را ببوسد، ولى او سریع خشاب هاى شلیک نکرده ى او را از جیب خشابش برداشت و به سوى خط به پیشروى خود ادامه داد.
در عملیات بیت المقدس، [10/2/61- غرب کارون، جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر] در 'تیپ المهدى (عج)' شرکت داشتم. رزمنده سیزده، چهارده ساله اى جلویم بود. یکدفعه دیدم نشست روى زمین. گفتم: حالا چه وقت استراحت است؟ گفت: بند پوتینم باز شده، آن را مى بندم. ولى دیگر بلند نشد. دقت کردم، از ناحیه هر دو پا تیر خورده بود. براى اینکه روحیه برادران دیگر خراب نشود این طور وانمود کرد که نمى تواند راه بیاید.
۹ دی ۹ دی ۹ دی و ما ادریک ما ۹ دی. تو چه می دانی که ۹ دی چیست؟ شان ۹ دی از صفحات تقویم بالاتر است. ۹ دی ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامی. ۹ دی تجربه عاشوراست به زبان بسیجیان خامنه ای که می توان تا کربلا رفت اما با حسین برگشت ولی زینب به اسیری نرود. ۹ دی ۹ دی ۹ دی. ۹ دی اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامی بود و فرشته ها شهدایی بودند که همراه با ما ستاره های حضرت ماه “این عمار” خامنه ای را با حضور خود لبیک گفتند. تقدیر ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامی خوب نوشت. ما در این شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامی به جای قرآن، قرآن ناطق را علی را امر حضرت سیدعلی را بر سر خود گذاشتیم. ۹ دی ما گفتیم؛ الهی العفو از این عمار و خدا ما را بخشید، به آبروی شهدا. ۹ دی تجلی شهدا بود. من بودم و تو بودی و ما بودیم و مادر شهیدی و فوج فوج شهدایی که آمده بودند تا سلام ارباب بی کفن را به ما برسانند: “السلام علیک یا اباعبدالله.” آنانکه شهدا را در ۹ دی ندیدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصیرت. چشم ها را باید شست. چفیه نمی آید به خواص بی بصیرت. چفیه را به شهدا می شناسند. چفیه بر دوش خامنه ای زیباست و آنانکه پرسه در مه می زنند، چه می دانند چفیه چیست. چه می دانند ۹ دی شب قدر انقلاب اسلامی است و چه می دانند که شب را به ماه و ستاره ها می شناسند. نه، شب تاریک نیست. خفاش تاریک است و چون کور است، نه ماه را می بیند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه می کنید، ما به آه ماه نگاه می کنیم که از دست خواص بی بصیرت آه می کشد. چشم نه، نگاه را باید شست. آن چشمی که در ۹ دی حضور شهدا را ندید، “گناه” کرده است، “نگاه” نکرده است. چشم ما در ۹ دی هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جای بعثی ها، بعضی ها باشند، لاجرم باید خون گریه کنی. اگر در ۸ سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثی ها بریدند، اینجا بودند بعضی ها که قصدشان بریدن فریاد ما بود. بعضی ها نمی خواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنه های پیچیده نگاه آدمی را می زنند. بعضی ها را کار با پای ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پیمایی ما به ماه پیمایی ما کرده بودند. بعضی ها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بیعت ما با حسین کار داشتند. بعضی ها می خواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامی جدا کنند. جمهوری اسلامی باشد اما به گونه ای که بود و نبودش برای آمریکا و اسرائیل هیچ فرقی نداشته باشد. جمهوری اسلامی قلابی و نه جمهوری اسلامی انقلابی. در این جنگ، بکشی متهم می شوی به برادرکشی. کشته شوی، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهید حساب می شوی. حرف بزنی، می گویند ساکت. سکوت کنی، با “این عمار” چه کنی؟ به نابغه قرن اندیشمند فارین پالیسی بگویی شیخ بیسواد، می گویند “آقا” که بعضی ها را “میکروب سیاسی” خوانده اند، گفته به احدی ظلم نکنید. چیزی نگویی، موسوی برمی دارد به جمهوری اسلامی می گوید نظام فرعونی و می نویسد که امام (نستجیر بالله) خطاکار بود. آدم خوبی باشی باید خون جگر بخوری. اهل ولایت فقیه باشی، مشمول اصل تغییر در نظام آفرینش می شوی و ولایت مشایی عوض ات می کند. من از این می ترسم آقای تفرقه بر اساس قاعده تغییر در نظام آفرینش روزی احمدی نژاد را هم حذف کند و تقلب کند در انتخابات و “احمدی نژاد” را “مشایی” بخواند. من در مقام حلال دانستن و یا حرام خواندن موسیقی نیستم اما اینقدر می دانم که دولت خدمت نباید به ساز آقای مسئله ساز برقصد. حتی اگر موسیقی حرام نباشد، رقص دولت عدالت محور به ساز مسئله سازی حرام شرعی است. من این روزها از خیلی چیزها می ترسم. من می ترسم از مسئولینی که به جای خدا از هوای نفس خود حساب می برند. من از این می ترسم که بچه بسیجی در این کشور اندازه آشوبگران عاشورا قد سران فتنه آزادی بیان نداشته باشند. از این می ترسم که بعضی ها نفهمند “قانون اساسی من وصیت نامه شهداست” یعنی چه. از این می ترسم که قانون عاقبت هم زبان عشق را نفهمد. از این می ترسم وقت بستن وبلاگ افسران جنگ نرم در فضای سایبر سران کفر و نفاق و فتنه به ریش عدالت بخندند. از این می ترسم دستگاه های حکومتی هر رایی که صادر می کنند و هر حکمی که به هر مصلحتی فعلا صلاح صدور نداده اند، به پای رهبر بنویسند. از این می ترسم که موسوی به جای کشیدن نقاشی، به جای کاریکاتور کشیدن از انقلاب اسلامی، همان زهرماری هایی را بکشد که بختیار می کشید. از این می ترسم که شیخ بیسواد کلا به شما که عرض می کنم ادعا کند چون خاتمی در رم با زنان نامحرم دست داده بود، پس ملای رومی زمان است! من اینجا حتی از اجرای عدالت توسط قوه محترم قضاییه می ترسم.
برگرفته از قطعه ۲۶ ...داداش حسین