هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا
هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا

به امید شهادت...

شهید برای هفتاد تن از اهل بیت خویش شفاعت می کند

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: شهید برای هفتاد نفر از اهل بیت خویش شفاعت می کند.

 

 

به امید شهادت...

رزمنده مخلص

یکى از مسئولین مى گفت : در جزیره آزاد شده ((فاو)) بودم ، با یک رزمنده مخلص از سپاه جمهورى اسلامى ایران ، اندکى ، هم صحبت شدم .به او گفتم : چندى است که در جبهه ها هستى ؟
گفت : پنجسال .گفتم : قصد دارى ، چه مدت دیگر در جبهه بمانى ؟
گفت : تا انقلاب حضرت مهدى (عج ).گفتم : پس از پى روزى کجا مى روى ؟
گفت : به سوى قدس ، براى آزاد سازى بیت المقدس .گفتم : اگر فرصتى بدست آمد و به محضر امام خمینى (مدظله العالى ) رفتى چه مى گوئى ؟
گفت : ((براى چه به خدمت امام بروم ؟ مگر من چکار کرده ام که لیاقت شرفیابى به حضور او را داشته باشم .گفتم : فرضاً اگر موفق شدى و به محضر ایشان رفتى ، چه مى گوئى ؟
گفت : نخست دستش را مى بوسم و سپس مى گویم اى امام عزیز، جانم به فداى تو باد تو با انقلاب و قیام خودت ، قلب پیامبر (ص( را شاد کردى ... دعا کن که ما همچنانکه با دشمن برون مى جنگیم ، با دشمن درون (شیطان نفس ) نیز بجنگیم و بر آن پیروز شویم .درود بر تو اى پاسدار و بسیجى قهرمان و مخلص و بى توقع ، که عارفان وارسته باید قربان کلام از دل برخاسته و خالص تو شوند.

داستانهای بحارالانوار

عالمى نزد عابدى رفت و از او پرسید: 

نماز خواندنت چگونه است ؟

عابد: از عبادت مثل من عابد مى پرسى؟ با اینکه نمازم خیلى طول مى کشد، من از فلان وقت تا فلان وقت مشغول عبادت هستم .

عالم : گریه ات هنگام راز و نیاز چگونه است؟

عابد: چنان مى گریم که اشکهایم جارى مى گردد.

عالم : براستى اگر بخندى ولى خدا ترس باشى ، بهتر از گریه اى است که به آن ببالى و افتخار کنى .

ان المدل لا یصعد من عمله شىء؛ آن کس که به عملش ببالد چیزى از عملش بالا نمى رود. (مورد قبول درگاه الهى نمى شود.)

" اساس دین محبت حضرت صدیقه سلام الله علیها است"

عارف مکتوم حضرت آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی می فرمایند:

" اساس دین محبت حضرت صدیقه سلام الله علیها است"

ایشان می فرمودند سالک الی الله در صورتی می تواند به جایی برسد که در ضمن سیر، اول مرتبه اتکا به خانم حضرت صدیقه سلام الله علیها داشته باشد و این محبت خانم حضرت صدیقه سلام الله علیها است که انسان را به راهی که باید برود هدایت می کند. و اگر نباشد اصلا سیری وجود نخواهد داشت.

ایشان از ائمه علیهم السلام روایت می کردند که شما هر وقت محتاج می شوید دست به دامان ما می شوید و ما هر وقت گرفتار می شویم دست به دامان مادرمان می شویم.

گرفتاری و احتیاج ائمه علیهم السلام همان مقام قرب الهی است که حد یقف ندارد و لذا ایشان می فرمود:

"محال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا سلام الله علیها."

و البته منظور از اینکه به جایی برسد، نه این اموری که مثلا افکار را بخواند یا هر چیزی می خواهد برای او مهیا باشد، نه! آن ها اصلا ارزش ندارد.

آن چیزی که ارزش دارد مقام قرب پروردگار است و این مقام قرب محقق نمی شود مگر از طریق خانم حضرت زهرا سلام الله علیها.

آسمانی-ص186

هویزه

هویزه

دشمن در آغاز جنگ با اشغال شمال و شرق هویزه عملا آن را محاصره کرد. در عملیات هویزه در 15 دی ماه 1359 رزمندگان از این منطقه نفوذ کردند و به محل استقرار دشمن در جنوب کرخه کور هجوم بردند و 800 نیروی عراقی را اسیر کردند که این تعداد تا آن روز جنگ بی سابقه بود. اما در این عملیات برای پدافند تدبیر مناسبی وجود نداشت. لذا با شروع پاتک های دشمن نیروی خط مقدم عملیات که گروهی از پاسداران هویزه، حمیدیه و دانشجویان پیرو خط امام بودند، در محاصره قرار گرفتند و تعدادی از آنان از جمله حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه به شهادت رسیدند. در پی این عملیات دشمن هویزه رادر 27 دی 1359 اشغال کرد تا اینکه در عملیات بیت المقدس در اردیبهشت 1361 آزاد شد.

می خواهم از یک سردار بگویم. یک سردار که رزم و بزم آخرین لحظات عمرش بی شباهت به سید الشهدا نبوده است. پس بشنوید حکایت آخرین یار را در دشت هویزه.

رفقا یکی یکی پریده بودند. سید حسین مانده بود و چند گلوله آر پی جی. تانکها همینطور پیش می آمدند. او گلوله ای دیگر آماده کرد و شلیک کرد. و باز آتش از تانکی بر خاست. زیر لبهای بی رمق، ا... اکبری گفت و آماده شلیک گلوله دیگر شد، ولی تا به خود بجنبد یکی از تانکها گلوله ای شلیک کرد. گرد و خاک همه جا را گرفت. این بار جسم سید حسین علم الهدی بود که زمین گیر شد ولی روحش پرید.

سید حسین علم الهدی، فرمانده سپاه هویزه تک و تنها رزمید و در آخر جان عزیزش را تقدیم کرد و این آخر ماجرا نبود. درست مانند ظهر عاشورا که پس از دیدن سر آقا امام حسین (ع)، ستوران بر بدن مطهرش تاختند، اینجا نیز تانکها بر بدن سید حسین و یارانش تاختند.

فرازی از دعای کمیل

اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِی غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِی سَاتِراً وَ لاَ لِشَیْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِیَ الْقَبِیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ 

 

خدایا کسى که گناهانم ببخشد و بر اعمال زشتم پرده پوشد و از لطف و کرم کارهاى بدم به کار نیک تبدیل کند جز تو کسى را نمى‏یابم 

 

O Allah, I find no forgiver of my sins, no concealer of my ugly acts no transformer of any of my ugly acts into good acts but Thee  

 

فرازی از دعای کمیل

صدای ا… اکبر همه خاکریز و دشت را می لرزاند

ماندن در این خط امکان ندارد.کم کم بین بچه ها حرف می افتد.که فرماندهان باید فکری برای تامین جاده بکنند یا اینکه خط را تغییر بدهند امید چندانی برای ماندن در این خط پدافندی دفاعی نداریم.

یکی از بچه ها پیشنهادی مطرح می کند: بچه ها چیز هایی درباره این موشک تاو دستگیرم شده است که اگر خدا بخواهد شاید بشود با هم فکری و برنامه ریزی یک بلایی به سر این موشک بیاوریم تا بتوانیم خط را حفظ کنیم.

می خواهیم بیشتر دراین باره حرف بزند. او ادامه می دهد چند روز پیش از داخل سنگر یکی از موشکهای شلیک شده را دیدم و متوجه شدم یک سیم به پشت آن وصل است. فکر کردم اگر این سیم را قطع کنیم حتما موشک منحرف می شود .حرف ها ی او که تمام شد خنده ای از روی رضایت روی لب بچه ها می نشیند قرار می گذاریم به محض عبور موشک از روی خاکریز هر کدام از بچه ها با چوب و بیلی که در دست دارند سیم متصل به موشک را قطع کنند قرار شد اولین آزمایش فردا صبح صورت گیرد. پس از هماهنگی با تو؟؟؟تاکتیکی در آبادان اولین ماشین تدارکات به طرف خط حرکت می کند بچه ها با هر وسیله ای که در دست دارند به فاصله پنج شش متری به طول صد متری خاکریز قرار می گیرند. سر و کله ی تویوتا روی جاده پیدا می شود. همه آماده اند سکوت است و لحظه ای به صدای شلیک موشک از عراقی ها خون در رگ های ما می دواند و موشک از بالای خاکریز عبور می کند و بچه ها بیل و چوب را هر طور ی هست به سیم گیر می دهند و آنرا پاره پاره می کنند و موشک کمی جلو تر از خاکریز گیج می خورد و می افتد و صدای ا اکبر همه خاکریز و دشت را می لرزاند. و ماشین تدارکات به خاکریز می رسد و ما بعد از چند روز گرسنگی و تشنگی دلی از عزا در می آوریم.

طاقت دو تا داغ را با هم ندارم

عتیقه ای بود پایش از زانو قطع شده بود .سراغ پوتینش را می گرفت . 

می گفتیم  ))آخر خانه خراب پوتین بدون پا را می خواهی چه کنی))

می گفت: ((طاقت دو تا داغ را با هم ندارم.))

رویای صادقانه نسبت به یک شهید مفقود الاثر در استهبان

رویای صادقانه یک خانم خانه دار در استهبان نسبت به یک شهید مفقود الاثر در بین شهدای گمنام این شهرستان به حقیقت پیوست .

خانم طوبا کشاورز 38 ساله که از اهالی شهرستان خرامه می باشد و فعلا در استهبان زندگی می کند، در شب تولدحضرت ثامن الحجج امام رضا (ع) در عالم رویا خواب می بیند، به زیارت قبر شهدای گمنام واقع در پارک آبشار این شهرستان می رود و در آنجا می بیند که یک بسیجی به ستون آن مکان مقدس تکیه داده است و بعد از سلام و احوالپرسی می گوید یک زحمت و یک خواهش برای شما دارم، مادر من مریض است و به اینجا نمی آید برو به او بگو سر قبر من که در گلزار شهدا می روی خالی است و من اینجا کنار این شهیدان در محل پارک آبشار هستم .

بعد مرا بسوی آبشار و چشمه که مثل خورشید می درخشید راهنمایی نمود و گفت: ما هر روز در اینجا وضو میگیریم ولی کسی ما را نمی بیند.

وی ادامه داد: از او سوال نمودم اسمت چیست؟ جواب داد اسمم جواد است و استهباناتی هستم و چند سال است که اینجا هستم و هیچکس نمی داند.

خانم کشاورز در ادامه گفت: بعد مرا بسوی خانه‌اشان راهنمایی نمود و برادر و مادرش را به من معرفی نمود و گفت اگر حرف تو را باور نکردند، به برادرم بگو شما یک امانت دست من داری و من هم یک امانت دست شما دارم.

این موضوع را با بنیاد جانبازان و ایثارگران و بنیاد شهید،فرماندار، امام جمعه و دیگر مسئولین ذیربط در میان گذاشتم و پس از تحقیقات جامع و کامل، با خانواده معظم شهدای مفقود الاثر در میان گذاشتند و پس از بررسی های لازم و همچنین نشانه های ویژه مشخص شد این نام و نشانی ها مربوط به شهید عزیز «جواد خریدار» می باشد که در تاریخ 22 فروردین 1362 در منطقه شرهانی به درجه رفیع شهادت نائل شده است و تا به حال مفقود الاثر بوده است .

من همیشه به زیارت این شهیدان عزیز می رفتم و قبور آنها را با گلاب عطر افشان می نمودم و از آنها طلب حاجت داشتم ، همچنین خانواده این شهید عزیز را هرگز ندیده بودم و هیچ آشنایی با آنها نداشتم و چند روز بعد که با مسئولین به خانه آنها رفتم با کمال تعجب متوجه شدم که مادر و برادر شهید جواد خریدار همان کسانی هستندکه آن شهید عزیز در خواب به من معرفی کرده بود و اشک از چشمانم جاری شد .

حجه الاسلام حسینی امام جمعه نیز در نماز جمعه این مطلب و صدق گفتار این خانم را به سمع نماز گزاران رساند.

غذا همان بود که با هم خوردیم

ظهر روزى که مى خواستیم به خط برویم، به عنوان جیره غذایى مقدارى بیسکویت و یک کمپوت در یک نایلون کرده دادند دست ما. راه افتادیم، تا غروب آفتاب با ماشین و از نقطه اى که راه مالرو بود پیاده. همان سر شب نایلونهاى جیره غذایى را جمع کردند. گفتند: شب که منور مى زنند نور را منعکس مى کند و موجب شناساییمان مى شود. تا ساعت دو بعد از نیمه شب راه رفتیم و سپس در محلى زمینگیر شدیم. حمله آغاز شد. من مجروح شدم و تا ظهر روز دیگر آنجا ماندم. بعد بردنم عقب. دو روز و نیم گذشت. وقتى دوباره بچه ها را دیدم، پرسیدم چه کردید. گفتند: در ادامه پیشروى با استفاده از مهمات رها شده عراقیها دو اردوگاه و قله را فتح کردیم. وقتى از غذا سؤال کردم گفتند: 'خدا حلال کند، همان غذایى بود که ظهر با هم خوردیم و حرکت کردیم.' یعنى حدود دو روز و نیم گرسنگى کشیده بودند.

طفلک فقط 14 سالشه

اولین کسی بود که آمد و گفت می‌خواهد معبر باز کند.

چند قدم دوید به سمت میدان مین. ایستاد. همه فکر کردیم ترسیده. کسی گفت:« خوب، این طفلک فقط 14 سالشه.»

برگشت به سمت ما. پوتین‌هایش را در آورد. گفت:« این‌ها نو ان.»

به سمت میدان مین دوید.

جگر شر نداری سفر عشق مرو

منم عمار

منم عمار همون بچه بسیجی

زخاک فکه و فاو و دوئیجی
همون سینه زنی که میره هیئت
کلاس عشق بازی با ولایت

همونی که شنیده این عمار
دلش آتیش گرفته از غم یار
نوشته نامه ای از جان به جانان
به نام حق تعالی رب منان
سلام مولای من سید علی جان
سلام ای رهبرم ای قلب ایران
سلام ای قوت دلهای خسته
بگو مولا دلت از چی شکسته ؟
بگو آقا که دل ها بی قراره
چشا رو گونه ها شبنم می کاره
بگو آقا فقط با یک اشاره
که غصه دلامون رو کرده پاره
من عمار دارم خونه به خونه
میگم از مکر شورای زمونه
از اون فتنه گران انتخابات
که میدون آمدن با شال سادات
جسورانه دل رهبر شکستین
خیال کردین که در کوفه نشستین
علی 70 میلیون یار داره
هزاران مالک و عمار داره
چه سلمانها به دورش در طوافن
چه شمشیر ها به اذنش در غلافن
فقط کافی ست تا با یک اشاره
جهان کفر گردد پاره پاره
الا ای رهبرم لب تر کن ای دوست
که جان من گره در پیچش موست
فدایی ات من عمار آقا
هزاران در هزاران بار آقا
فقط کافی ست لب برگشایی
بتازم یک تنه در هر شعاعی
چنان جنگم ز عشقت تا شهادت

که صد لیلی برن بر تو حسادت

جالب و خواندنی از آر پی چی و الاغ

بعد از عملیات محرم، دشمن به خاطر بازپس گیری مناطقی که از دست داده بود، چند بار پاتک کرد که با مقاومت خوب و جانانه بچه‌ها روبرو شد و عقب نشینی کرد.

بعد از این‌ که آتش دشمن کمی فروکش کرد بچه‌ها از این فرصت استفاده کردند و روبروی پل زبیدات مشغول استراحت شدند. من هم به اتفاق یکی از برادرهای آر‌پی‌جی زن مشغول استراحت شدم. همین‌طور که استراحت می‌کردم چشمم به آر‌پی‌جی ‌اش افتاد. با دیدن آر‌پی‌جی تصمیم گرفتم که تیراندازی با آن را یاد بگیرم. برای همین به دوستم گفتم: خیلی دوست دارم با آر‌پی‌جی کار کنم و با آن تیر اندازی کنم. از او خواستم که کار با آن را به من بیاموزد. ایشان با آن ‌که خیلی خسته بود دست رد به سینه‌ام نزد و قبول کرد، کار با آر‌پی‌جی را برایم توضیح دهد... وقتی نحوه کار با آرپی‌جی را یاد گرفتم، دل تو دلم نبود. موشک آر‌پی‌جی را روی آن نصب کرد و توضیحات لازم را به من متذکر شد و آر‌پی‌جی را به من داد. آرپی‌جی را توی دستم گرفتم و برای تمرین تیراندازی کمی از بچه‌ها فاصله گرفتیم. با هم دنبال چیزی می‌گشتیم تا آن را مورد هدف قرار دهیم. همین طور که می‌گشتیم چشمم به یک الاغ افتاد. خندیدم و گفتم: بیا ببین چی پیدا کردم. وقتی ایشان الاغ را دید زد زیر خنده و گفت: محمد حسابش را بگذار کف دستش تا دیگر این طرف‌ها پیدایش نشود. من هم الاغ را نشانه گرفتم و ماشه را چکاندم. موشک شلیک شد. موشک نرسیده به الاغ داخل شیار افتاد و منفجر شد. با انفجار موشک آر‌پی‌جی متوجه شدم یک عده از نیروهای عراقی پا به فرار گذاشتند. با دیدن نیروهای عراقی فهمیدم که آن‌ها قصد غافلگیر کردن بچه‌ها را داشتند که به خواست خداوند الاغ نقشه‌های آنان را برملا کرد.

سید محمد هاشمیان

وصیت عجیب یک شهید

یکی از شهدا در وصیت‌نامه‌اش خطاب به پدرش نوشته بود:

بابا راضی نیستم بعد از شهادتم برای من مجلس ختم بگیری، چون شما اهل خمس دادن نیستی و من هم دوست ندارم با پول خمس نداده برای من مجلس گرفته شود.

حجت‌الاسلام علی‌رضا پناهیان