هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا
هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

هیئت روضه الشهدا شهر مریانج

محفل بسیجیان و رهروان امام وشهدا

من از بهر حسین در اضطرابم

با یکى از رانندگان گردان براى انجام کارى به پشت خط مى رفتیم. در بین راه به برادرى برخوردیم که پاى پیاده با شتاب و هراس در تاریکى پیش مى رفت. سوارش کردیم. رنج راه و نگرانى از چهره اش مى بارید. به شوخى و با آرامش خاطر پرسیدم کجا با این عجله، تنها و در تاریکى. نگاه معنى دارى به من کرد و گفت: من از بهر حسین در اضطرابم / تو از عباس مى گویى جوابم. من مى خواهم هر چه زودتر به خط برگردم. پاس اول، نگهبانم. باید خودم را به همپستیم برسانم. ممکن است کسى نباشد به جاى من نگهبانى بدهد و سنگر خالى بماند، آن وقت تو مى گویى، تاریک است، پیاده اى، تنهایى!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد