شعری از شهید «سید مرتضی آوینی»*انتظار
شب را شکست،
اما خود
در انتظار طلوع نماند.
*
نوری که در طواف قلب محمد بود
به قبله طواف خویش
واصل شد.
*
پروانهها، نور را
به حکم میثاق
می شناسند و از آغاز
با قصد سوختن
پر در مطاف میگشایند.
*
در آسمان، ملائکی که قصر را
با یک اشاره لولاکی
بشکافتند،
راه را
با فاتحه گشودند.
بانگ تلاوت از شقاق قمر
برخاست و ....
تا آسمان هفتم
بالا گرفت.
تا جنات «یس»
و «حجرات نور»
بر دامنه «اعراف»
تا آنجا که نسیم «هل اتی» میوزد،
با عطر یاس
و گلهای محمدی...
تابستانهایی که
از نهرهای «طه»
سیراب میشوند.
*
اما زمین، ای وای!
ماتم گرفت.
آناءالیل و اطراف النهار
پر شد
از گریههای غریبانه
و نوحههای یتیمانه.
روح نمازمان
قبض شد،
و لاشههای سرد رکوع و سجودمان
بی کفن و دفن
بر خاک ماند،
و قلب،
گوری شد که در آن جنازه فطرت را
به خاک سپردند.
*
اعصار بینات
پایان گرفت و باز،
ماییم و عقلمان
ماییم و عقلمان
این فرشته مطرود بال شکسته
بر مهبط زمین
در این جزیره ی تنها.
*
کی باشد که ادریس بیاید؟